یاشاریاشار، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

یاشار همیشه جاویدان

همیشه صبور بودی

سلام پسر قشنگم چندروزی میشه که به وبلاگت سر نزدم پسر خوب مامان اینروزها دلم بدجوری گرفته الکی الکی قشنگ مامان اگه بعضی وقتا حوصله ندارم ببخشید دیشب رفته بودی قطره دنتولو برداشتی و بازم ازروی کنجکاوی خاصتی سراز کارش دربیاری که ای وای چی شد ای باغ امید  کارت به اینجا کشید بله کردی تو دهنتو دهنت آتیش گرفت  منم تندی بهت ماست دادم خوردی اخلاقت مثل دخترهاست تا چیزی میشه  تند وتند میگی مامان من میترسم الهی دورت بگردم آخه چرا؟ چند شبی هست تا مامانو بابا رو نخوابونی چشم رو هم نمیزاری آخ که چه کیفی میکنه بابا  همچی بغلش میکنی پشتش میزنی و آروم...
19 خرداد 1392

فرشته

من فرشته ای دارم که آواز کنان،از میان خیال و رویا از بین تشویشها و ترسهایم به سوی من آمد به سوی آسمان سپید رنگ زندگیم،خانواده من فرشته ای دارم که روشنایی در دستانش و نور در چشمانش بود و برای من امید آورد من فرشته ای دارم که در میان این دنیای لایتناهی جایی که فقط من بودم و یکتا خدایم و رویای تو در صبحی درخشان،که خورشید نورافشانی میکرد و زمین را جلا می داد با آن پرتوهای خورشید زاده شد و من فرشته ای را دیدم که دست در دستان من و چشم در چشمان من قدم به این دنیا ن...
19 خرداد 1392

اسکوتر

باباییم به خاطر کارش اومد تبریز و من ٤٠روز نتوسته بودم ببینمش به این خاطر منو مامان ساکمونو بستیم   واومدیم دیدن بابا ی گلم باباییم اونقدر خوشحال بود که همون روز منو بردو برام یه اسکوتر قرمز رنگ خرید این خاطرات       مربوط به  ١٥دی١٣٩١ هستش منم   خوشحال با اسکوترم که درستم نمیتونستم ازش سواری بگیرم اینور واونور میتاختم طفلک مامان که در طول روز همراه من میدوید تا اینکه با کوبیدن خودمو اسکوتر اینور واونور بالاخره تازه بعد دوماه یاد گرفته بودم چطور کنترلش کنم که   اسکوتر قشنگم که دیگه ازبس ضربه ...
19 خرداد 1392

هدیه من به تو

رشته  كوچك رويايي من ، دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست  عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره وگمان صداي قلب تو ... صداي زندگيست  عزیزکم    زندگي را دوست داشته باش زندگي را زندگي كن  حتی وقتي بزرگ شدي  كودكانه زندگي كن جانكم مادرانه ترين لحظه هاي امروزم  همين لحظه است...همين لحظه كه       &nb...
19 خرداد 1392

گچساران

ا این عکس ٩/٩/١٣٩٢موقعی که یاشارم موهاش بلند بود گرفتم این دوچرخه کادو تولدمه که بابا ومامان بهم دادن ...
19 خرداد 1392

ترس از گربه

دیشب موقعی که بابا اومد زنگ خونه رو زد توگفتی بازش نکن تا من برم پایین خودم بازش کنم گفتم برو خودمم اومدم تو راه پله ایستادم در پایینو که باز کردی با جیغ و گریه راه رفته رو با دو برگشتی گفتم چیه؟ گریه گریه که یه گربه اونجا میخواد منو بخوره باهم رفتیم پایین تا یه گربه چاق رو دیوار نشسته درو باز کردیم بابا طفلکی که هنوز یه لنگ پا پشت در ایستاده بود اومد داخل تو هی میگی گربه و با دستت بهش اشاره میکنی بابا یه پیشت کردو گربه فرار کرد تو ذوق که بابا تو فراریش دادی نذاشتی منو بخوره منم که ...... آره دیگه بابا همیشه قدرتمندترین شخص بوده برات گلم منم حالا چندتا گربه ملوس برات گذاشتم که بد...
19 خرداد 1392

از آنجا تا اینجا

پسرم یاشار    امروز  ،روز آخری است ک تو در منی ...   باور کردنش سخت است پسرم   دلم تنگ می شود برای :   تمام دردها ، ناراحتی ها و بی خوابی ها   تمام بی اشتهایی ها ، بد ویاری ها   تمام استرس ها ، بی قراری ها و نگرانی هایم بابت سلامتیت   دلم تنگ میشود برای تکان خوردنت ، سکسکه هایت و سفت شدنت هایت    برای شکم خالی بدون تــو   دلم تنــگ می شود ...   اما ؛   چاره ای نیست کوچــولوی من ، باید بیایی !   سالم و شاد بیا پسر زیبــاروی من ، من و پدرت منتظرت هستیم...
19 خرداد 1392

انگشت سوخته

سلام گلم همیشه خوش باشی این تنها خواسته منه کوچولوی بزرگ مرد من دیروز که داشتم پیرهن باباییو اتو میزدم گیر دادی که برا بابای منه من میخوام اتو کنم باکمک هم اتو کردیم من لباس بابارو بهش دادم پوشیدو رفت توهم تو اتاق بودی شب که بابایی اومد تو طبق معمول از سرو کله بیچاره بالا میرفتی مامانی بابایو بوسید و به تو گفت بابایی گناه داره خسته شده میخواستم کاری کنم که تو عقب نشینی کنی دست از سر بابا برداری توهم رفتی یه گوشه نشستی هی انگشته دستتو بهم نشون میدادی میگفتی ببین گفتم چی شده با نازو غمیش اومدی بغلم گفتی اتو سوزوند ای دادو بیداد آخه تو صبحدستت سوخته حالا میگی؟ به قول بابا لرل هاردی هم اینطور ...
19 خرداد 1392

پدرم سایه تو همیشه رو سر من ومامان باشه

بی تو فردایی ندارم بی تو من با بهار میمیرم بی تو در عطر یاسها میگریم بی تو من با هر برگ پاییزی می افتم بی تو در شیره هر نبات رنج هنوز بودن و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس میکنم بی تو زمین قبرستان پلید وغبار آلودی است که مرا در خود به کینه میفشرد، اب کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند... بی تو سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان خمیازه ای است بی تو مرگ را پژمردگی را هر لحظه و هر ثانیه تجربه میکنم بی تو من در غربت این سرزمین در سکوت این آسمان در تنهایی این بی کسی نگهبان سکوتم باغ پژمرده پامال زمستانم... باتو من با بهار میرویم با تو در عطر یاسها پخش میشوم د...
19 خرداد 1392