یاشاریاشار، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

یاشار همیشه جاویدان

از آنجا تا اینجا

1392/3/19 15:41
نویسنده : مامان ندا
230 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم یاشار

 

 امروز  ،روز آخری است ک تو در منی ...

 

باور کردنش سخت است پسرم

 

دلم تنگ می شود برای :

 

تمام دردها ، ناراحتی ها و بی خوابی ها

 

تمام بی اشتهایی ها ، بد ویاری ها

 

تمام استرس ها ، بی قراری ها و نگرانی هایم بابت سلامتیت

 

دلم تنگ میشود برای تکان خوردنت ، سکسکه هایت و سفت شدنت هایت 

 

برای شکم خالی بدون تــو

 

دلم تنــگ می شود ...

 

اما ؛

 

چاره ای نیست کوچــولوی من ، باید بیایی !

 

سالم و شاد بیا پسر زیبــاروی من ، من و پدرت منتظرت هستیم ...

 

منتظر دیدنت ، در آغوش کشیدنت و بوسیدنت .

 

این دوران هر چند سخت گذشت ، گذشت

پسرم

 

و در آخر ای آفـریدگار هستی نگاهبان یاشار من باش .

 

 

   

            لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد،

دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

لحظه دیدار نزدیک است

از ساعت11شب22آبان1388

که بستری شدم دردی  نداشتم و  من فقط دعا می کردم  واسه همه .

ای زیباترین غزل هستی

  میان گشودن چشمان نازت به دنیا و پر گرفتن آرزو هایم فاصله ای نیست

تا فردا غروب دردی نداشتم آخه سونوگرافی موعد بدنیا اومدنتو 22آذر زده بود و دکتر گفت چون درد نداری باید تحت کنترل باشی که خدایی نکرده برا کوچولومون اتفاقی نیفتهتا اینکه بالاخره بعد آمپولهای فشاری که به خورد مامان دادن درد مامان شروع شد وتوشروع کردی که دل مامانو ترک کنی

ساعت دیواری روبروم  1  نشون میداد

و دو تا چشم مموشو خوشکل که شدن لونه آرزوهای من.

12.gif

بعد از اینکه منو از اتاق بیرون بردن با تمام دردی که داشتم خیلی بی تاب دیدن موجودی بودم که تا به حال ندیدمش بعد منو بردن که بابا و بقیهرو ببینم  بعد هم تو رو برده بودن نشون بابایی داده بودن

3.gif

 توکه از خواب بیدار نمیشدی من یه حال دیگه داشتم گرسنه بودم بابا کلی خوردنی برام آورده بود تو خوابیدی

خاله سونیا هم خوابید باورت نمیشه من فکر میکردم روزه خاله بهم گفت ساعت 2 صبح بگیر بخواب

ساعت 5صبح بود خاله رو بیدار کردم تو رو بیاره شیر بخوری ولی هرکاری کردیم نخوردی

دکترها بهم گفتن از هر100تا بچه یکیش شیر مادرشو به هیچ عنوان نمیخوره و تو از اون دسته بودی

تا دوماه هرچی سعی کردم شیرمو نخوردی و به این ترتیب تو شیر خشک خوردی

من میخوندم بچه ها بخورید هومانا بچه ها نخورید مامانا چه کیفی میداد اون روزها


New baby Scraps

خورشيد خانم كه خسته بود

 رفت پشت ان كوه كبود

 هلال ماه ابرو كمان نشست كنار آسمان

ستاره‌ها دور و برش الماس‌ مي‌ريختند به سرش

 وقتي كه شب سحر شد خروس از آن خبر شد

 قوقولي قوقو را سر دادанимашки

به بچه‌ها خبر داد:

كي خواب و كي بيداره!

صبح شده وقت كاره!

niniweblog.com

 

تو حوض خونه ما

ماهيهاي رنگارنگ
بالا و پايين مي رن


با پولکاي قشنگ
کلاغه تا مي بينه

کنار حوض مي شينه
مي خواد ماهي یگيره
ماهيا تا مي بينن

به زير آبها ميرن
کلاغ شيطون مي شه زار و پريشون

niniweblog.com

 بهارم و بهارم

 

شادي با خود ميارم

 

شكوفه هاي سفيد

 

گل هاي تازه دارم

 

سه ماه دارم هميشه

 

فروردين اوليشه

 

ارديبهشت و خرداد     

   ماه های آخریشه

   niniweblog.com

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)