خاطراتمون
سلام گلم امروز عید فطر سال 1392 هستش روز جمعه 18مرداد منو تو همتو خونه تنها هستیم بابایی رفته سر کار گلم الان هفت ماهی میشه که اومدیم تبریز اینجا واقعا تنها هستیم بابا که همش گرفتاره مامانی و پسر گل هم که تو خونه خودشونو سرگرم میکنن تو خیلی خوب کنار میای با این اوضاع من یه کمی دپرس شده بودم بابا میخواست مارو بفرسته خونه مامانجون ولی من قبول نکردم وای پسر گلم مامان حسابی چاق شده بود الان یک ماهی هست که سخت رژیم گرفته حسابی روحیه مامان عوض شده تو هم پسر خیلی خوبی شدی و خدا رو شکر خوب غذا میخوری چند روز...
نویسنده :
مامان ندا
18:17