یاشاریاشار، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

یاشار همیشه جاویدان

خاطراتمون

1392/5/18 18:17
نویسنده : مامان ندا
773 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم امروز عید فطر سال 1392 هستش روز جمعه 18مردادلبخند

 

منو تو همتو خونه تنها هستیم بابایی رفته سر کار گلم ماچ

 

الان هفت ماهی میشه که اومدیم تبریز اینجا واقعا تنها هستیم بابا که همش گرفتاره

 

مامانی و پسر گل هم که تو خونه خودشونو سرگرم میکنن

 

تو خیلی خوب کنار میای با این اوضاع من یه کمی دپرس شدهناراحت بودم بابا میخواست مارو

بفرسته خونه مامانجون ولی من قبول نکردم

 

وای پسر گلم مامان حسابی چاق شده بود الان یک ماهی هست که سخت رژیم

 

گرفته حسابی روحیه مامان عوض شدهقهقهه

 

تو هم پسر خیلی خوبی شدی و خدا رو شکر خوب غذا میخوری چند روز پیش باز با بابا

رفتی روستای افشرد

 

توکلی  کیف کرده بودی بابا میگفت درختهای آلبالوی اونجا کوتاه هستن و تو خودت آلبالو

می چیدی شسته نشده میخوردی ای حرص خوردم عصبانی

 

آخه بابا یه ذره هم فکر نکرده شاید سم پاشی شده آخه با این هوای آلوده خدارو شکر

چیزیت نشد

 

معلوم بود خیلی بهت خوش گذشته


مامان قربونت بره این روزها حالم خیلی گرفته بود یاد وضعیت خودمون پارسال تو هم این

ماه افتاده بودم کلافه

 

دلم خیلی میگرفت و هر روز غروب کارم شده بود گریه کردنگریه خدا رو شکر الان بهترم

 

این روزها شبکه دو عمو مهربان و عمو پورنگ برنامه دارن تو خیلی این دوتارو دوست داری

مخصوصا عمو پورنگ

 

شخصیتهاشونم که یه شیر به اسم سلطان و یه پهلوون به اسم پهلوون پنبه که هی میپره

 

بالا و میگه بو مبالا بومبا پهلوون پنبه و عمو پورنگ هر لحظه بادشو خالی میکنه و وقتی

دوباره بادش میکنه هیبالا پایین میپره و تو هم از این سر خونه به اون سر میپری یه روز که

بابا خونه بود باهم اینبرنامه رو دیدین

 

بابا تو رو برد بیرون و برات یه پمپ باد خردید تو از اون روز کارت شده باد منو خالی کنی منم

مثل پهلوون پنبه بگم بادم کن بادم کن و تو با پمپت بادم کنی الهی فدات بشم

 

هوا امروز خیلی خنکه ما که این تابستون نه پنکه روشن کردیم نه کولر آخه ماکه هیچ کدوم

از وسایلامون اینجا نیاوردیم اینجا هم که زندگی میکنیم شرکت برا بابا اجاره کرده بود با

امکانات اولیه خدارو شکر همینکه کنار همیم خودش خیلی خوبه

آخه تو خیلی بابایی هستی و شبا باید بغل بابا بخوابی

تنها غصه من باتو اینه که بعد تموم شدنه سریال یا کارتون عذاداری که چرا تموم شدو

جدیدن یاد گرفتی

میگی سریله مگه نه دوباره نشون میده

امروز بعد ماهها مامانجون (مامان بابا ) زنگ زد عیدو تبریک گفت مثل اینکه زنگ زده سر

گوشی بابا چون جواب نداده زنگ زد برا من 

پسر قشنگم نمیدونم بابا برا پروژه بعدی  کجا باید بره دو تا جا بهش پیشنهاد دادن شیراز و

نمک آبرود

خدا هر چی خودش بخواد همون میشه فقط کار باشه تو این اوضاع بد که بیکاری بیداد

میکنه بقیشو حله

هنوز بهت سیپروهپتادین میدم خودت جاشو بلدی هر و قت میگم قرصتو خوردی میدویی یه

دونشو درمیاری آبم از یخچال که بهش میکی یچقال و کلی هم ذوق که درست

گفتم برمیداری و میخوری

یاشار گلم مامان دورت بگرده من بزرگترین آرزوهارو برات دارم وای اگه بشه اگه زنده

باشمو ببینم چه حالی میدهقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رضوان مامان رادین
23 مرداد 92 13:04
عیدتون مبارک خانوم گل....چقدر غربت سخته...واقعا وحشتناکه....پارسال اینروزا روزها ی سختی داشتید گویا...ان شاا... که دیگه شبیه اونروزا رو نبینید...دیگه چرا غصه روزهای گذشته را میخوری و اینجوری خودتو اذیت میکنی...
مامان بهنود
2 شهریور 92 3:38
عجب عکس باحالی...تنهایی سخته میدونم ..ولی غصه نخور...بیا اینجا ما کنارتیم...