گردش
سلام گلم دیروز یعنی 24خرداد 1392 روز رای گیری
ریاست جمهوری بود بابا کارو تعطیل کردو خونه موند
ساعت 6.30بعدظهر رفتیم بیرون
چندتا ستاد بود خیلی شلوغ بودن
من یواشکی به بابا گفتم بریم پارک
باباهم مارو برد باغلارباغی
این یه شهر بازی تو تبریز هستش
آخه ماتبریزو خوب بلد نیستیم
بار اول که میخواستیم تو رو ببریم شهر بازی
یه چرخ و فلک از دور دیدیم رفتیم رسیدیم
به باغلارباغی و بعد از اون فقط میریم اونجا
چون حال نداریم تو ترافیک بمونیم
تارسیدیم جلو ورودی باغلار باغی
توذوق که منو اوردین پارک آخ جون آخ جون
توراه پارکینگ رو به بابا نشون میدادی
رفتیم قطار سوار شدیم ماشین سوار شدی
بلال خوردیم رفتیم تاب زنجیری سوار شدی
برا اولین بار رفتم کشتی صبا سوار شدم
تو قبلا با بابا سوار شده بودی منم خواستم ترسم بریزه
آخ که توبه کردم خودم ازترس مرده بودم به تو دلداری میدادم الکی
هی میگفتم جیغ بکش حال میده منم با تو هم آواز شده بودم
بابا مارو به زور برد سوار چرخ و فلک بززززززرگه کرد
تو آویزون شده بودی بیرونو نگاه میکردی
مامان کلی ترسیده بود همه چیز اون پایین کوچولو بود
باباهمش میگفت ترس نداره تو روحیه بچه تاثیر میذاره
ولی تموم شد و اومدیم بابا برات بلیط استخر توپ خرید
رفتی استخر توپ کلی انرژی تخلیه کردی
طوری که دیگه خودت اومدی بیرون
رفتیم رای بدیم تو همش میگفتی خسته شدم
خمیازه میکشیدی ستادهای انتخاباتی شلوغ بودن
طفلک بابا مارو آورد خونه خودش رفت ساعت 12شب
اومد خونه و به این ترتیب مامان نتونست رای بده
آرزوی بهترین ها رو برای ایران خوبم آرزومندم