یاشاریاشار، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

یاشار همیشه جاویدان

ذهن قشنگت

  خوشگل مامان اینها سی دی هاتو کارتهای دید آموزته که همش روزها باهاشون خودت سرگرم میکنی وکیف سی دی هات تو خوابم از خودت جدا نمیکنی ...
19 خرداد 1392

فدای خوندنت

این آهنگ علی تکتاز رو خیلی دوست داری پریشون دلگیرم از دست خودم که جه حالی بودم دیروز با بابایی رفتی سر کار بابا داشت براسرکشی میرفت تورو با خودش برد وقتی برگشتی  میخوندی پریشون دلگیرم آخه بابایی همش تو ماشین این آهنگهارو گوش میده تو هم بابا برات شده اسطوره علایق بابا مساوی علایق یاشار قربون هردوتون بشم آخه اگه بدونید شما برا ندا چی هستین فدات بشم منم امروز این آهنگو برات گذاشتم الان که دارم اینارو مینویسم تو از شنیدن آهنگ ذوق هی میگی بابا کجاست بگو زود بیاد گوش بده الهی دورت بگردم همیشه هوای بابارو داشته باش اگه عمرمون به دنیا باشه یه روز پیر میشیم ...
18 خرداد 1392

مادر مادر

گفتم مادر! ... گفت: جانم گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم پسر گلم امیدوارم بتونم اینچنین مادری برات باشم ...
18 خرداد 1392

ببخش گاهی اگر مادر خوبی نیستم

پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم ، همه لبخند هایی که نزدم به قد صدایی که بلند شد .تو نیامدی که اینها را ببینی  تو هرگز نیامدی،تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد  بی هیچ اخم تلخی. آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند ،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی .پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی  قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد ،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم فراموش کنم و از یاد ببرم که ...
18 خرداد 1392

ناگفته های من

پسر قشنگم سلام آخه کی گفته پسرا مثل دخترا نمی تونن دلبری کنن نفس مامان از روزی که خدا تورو بهم داد تنهاییام تو شهر غربت پرزدنو رفتن توشدی رفیق گرمابه و گلستان مامان فدای اون دل کوچیکت بشم که برا من یه دریای مواج معرفته آخه من چطور میتونم خدا رو به خاطر این همه مهربونیش شکرگزار باشم هرچی فکر میکنم که یادم بیاد تو این چهار سال کی مامانو اذیت کردی به خدا قسم یادم نمیاد نه فکر کنی احساسات مادرانه باعث میشه من اذیتهای تورو کتمان کنم نه جان مامان کوچولوی مامان یه روزی که نشستی واینا رو خوندی بدون  مامانو بابا برا شادی تو از خیلی چیزا خودشون گذشتن آرامش خودشونو دادن تا تو   ...
9 خرداد 1392